کودکی به پدرش گفت: راستی بابا دیشب سر چهارراه،حاجی فیروز رو دیدم؛ بیچاره چی اداهایی از خودش در می آورد تا مردم بهش پول بدن! ولی پدر ، من ازش خیلی خوشم اومد، نه به خاطر اینکه ادا درمی آورد و میرقصید،نه! به خاطر اینکه چشماش خیلی شبیه تو بود...
پسرک پول های مچاله شده رو گذاشت جلوی فروشنده و گفت :
ببخشید یک کمربند برای روز پدر میخوام.
فروشنده: چه جنسی باشه؟
پسرک: فرقی نمی کنه، فقط دردش کم باشه.....
ادامه مطلب ...
تابلو کشیده شده از او ، نقاش را ثروتمندکرد.
شعر سروده شده درباره او، شاعرش را معروف نمود.
کارگردان جایزه ها را درو کرد...
و او ، هنوز سر همان چهارراه واکس میزند. کودکی که بهترین سوژه برای آنها بود.
ادامه مطلب ...
به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد،
اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند: مگه کوری؟!
وقتی فــــقــــر بشر را وادار کند که از دیوار یتیم خانه ای بالا برود...
آنگاه است که می فهمیم :
"دزد" غلط املایی کلمه "درد" است! دکترشریعتی